توان آدمیان را، با آرزوهایشان می شود سنجید***جایی که شمشیر است آرامش نیست***هر آرزویی بدون پژوهش و تلاش ، به سرانجام نخواهد رسید .***خاموش باشیم، زیرا آنگاه است که صدای نجوای خدا را خواهیم شنید***هنگامی که سیبی را با دندانهای خود له می کنی در قلب خویش به آن بگو :دانه ها و ذرات تو در کالبد من به زندگی ادامه خواهند داد. شکوفه هایی که باید از دانه هایی تو سر زند ، فردا در قلب من شکوفا می شود .عطر دل انگیز تو ، توام با نفسهای گرم من به عالم بالا صعود خواهد کرد ، و من و تو در تمام فصلها شاد و خرم خواهیم بود

سلام بر سپیده دم

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سامانه اینترنتی شهرستان اسفراین

عواطف و اخلاق - ایده های اخلاقی نوین
سفارش تبلیغ

عواطف و اخلاق - ایده های اخلاقی نوین


لینک دوستان

خدای دانلود
زندگی برای لحظه حال
hacker Gacheh
ب مثل باران
ستوانیکم آجودان جناب سرهنگ
چند کیلو امیدواری
کلبه تنهائی من
.:‏ضد حال‏:.
خداجون به کی بگم دوست دارم
وبلاگ فناوری اطلاعات، تجارت الکترونیک و دنیای وب
پیشرو
دوست صمیمی
انعکاس دل

لوگوی دوستان


















تعداد بازدید

v امروز : 33 بازدید

v دیروز : 7 بازدید

v کل بازدیدها : 106581 بازدید

جستجو در مطالب

هنگامی که در سکوت شب گوش فرا دهی خواهی شنید که کوهها و دریاها و جنگلها با خود کم بینی و هراس خاصی نیایش می کنند

86/7/20 :: 11:2 صبح

عواطف و اخلاق


در تمام فعالیتهای انسان و موجودات پستتر از انسان ، غریزه و کوششی نا آگاهانه برای بقای وجود خود و حفظ نفس وجود دارد . این قدرتی که موجودات به وسیله آن باقی هستند ، ماهیت هستی آنها می باشد .غریزه اگر آگاهانه باشد ، خواهش است . خواهش ، ذات و ماهیت اصلی انسان است . ( این مطالب یادآور فلسفه شوپنهاوئر است و آنچه که او « خواست زندگی » می نامد ) اگر در جهت غریزه حفظ نفس ، حالتی به نفس دست دهد که سبب افزایش قوای شخص به طرف کمال شود ، موجب شادی و لذت می شود و اگر سبب دورشدنش از کمال و نقصان شود ، موجب اندوه و رنج می گردد .
« لذت عبارت است از انتقال از حالت کمال کمتر به حالت کمال بیشتر » . « رنج عبارت است از انتقال از حالت کمال بیشتر به حالت کمال کمتر » . لذت و رنج علت خواهشها نیستند ؛ بلکه معلول خواهشها هستند .

در تمام فعالیتهای انسان و موجودات پستتر از انسان ، غریزه و کوششی نا آگاهانه برای بقای وجود خود و حفظ نفس وجود دارد . این قدرتی که موجودات به وسیله آن باقی هستند ، ماهیت هستی آنها می باشد .غریزه اگر آگاهانه باشد ، خواهش است . خواهش ، ذات و ماهیت اصلی انسان است . ( این مطالب یادآور فلسفه شوپنهاوئر است و آنچه که او « خواست زندگی » می نامد ) اگر در جهت غریزه حفظ نفس ، حالتی به نفس دست دهد که سبب افزایش قوای شخص به طرف کمال شود ، موجب شادی و لذت می شود و اگر سبب دورشدنش از کمال و نقصان شود ، موجب اندوه و رنج می گردد .
« لذت عبارت است از انتقال از حالت کمال کمتر به حالت کمال بیشتر » . « رنج عبارت است از انتقال از حالت کمال بیشتر به حالت کمال کمتر » . لذت و رنج علت خواهشها نیستند ؛ بلکه معلول خواهشها هستند .

بر این مبنا همه عواطف انسان به وجود می آیند و اسپینوزا در این مورد هم مانند سایر موضوعات در کتاب « اخلاق » ، به روش هندسه اقلیدسی همه عواطف نفس انسان را تبیین کرده است . مثلا اگر لذت همراه با تصور علت خارجی آن باشد ، محبت است و اگر رنج همراه با تصور علت خارجی آن باشد ، کینه است .
امید ، لذت ناپایداری است از تصور چیزی که وقوعش در آینده مشکوک می نماید . حال اگر شک از این عاطفه برداشته شود ، تبدیل به اطمینان می شود .
ترس ، رنج ناپایداری است از تصور چیزی که وقوعش در آینده مشکوک می نماید . حال اگر شک از این عاطفه برداشته شود ، تبدیل به یأس می شود .
پس « هیچ امیدی بدون ترس و هیچ ترسی بدون امید وجود ندارد » .
و با چنین روشی عواطف دیگر را نیز استخراج می کند و نتیجه اینکه انسان اسیر خواهشها و عواطف است .
پس اختیار و آزادی اراده برای انسان وجود ندارد . ضرورت بقا و حفظ نفس ، خواهشها و عواطف را تولید می کند و خواهشها و عواطف ، اندیشه و عمل را . تصمیمی که در ذهن برای انجام دادن کاری به وجود می آید ، معلول علتی است که اگر آن علت نبود ، آن تصمیم به وجود نمی آمد و با وجود آن علت ، آن تصمیم حتما پیش می آید و آن علت هم معلول علت دیگری است و سلسله این علل ادامه دارد تا بی نهایت . این فکر که انسانها مختارند ، فریبی بیش نیست و به این دلیل خود را آزاد و مختار می دانند که از خواهشها و تصمیمات خود آگاهند ؛ اما از علل واقعی این خواهشها و تصمیمات آگاهی ندارند .
 


 خوب و بد و فضایل و رذایل اموری نسبی هستند . یعنی تنها نسبت به انسان معنا دارند . هرچه سازگار با مصالح شخص یا اجتماع باشد ، خوب می خوانند ، و عمل به آن را فضیلت می نامند و هرچه برخلاف آن باشد ، بد و عمل به آن از رذایل شمرده می شود . اما خوب و بد به خودی خود حقیقت ندارند و حتی ممکن است که یک عمل واحد ، در یک مورد خوب و در مورد دیگر بد شمرده شود و نیز ممکن است عملی که بظاهر خوب شمرده می شود ، اما در باطن موجب رنج شود و رنج هم همانطور که گفته شد ، به علت دوری نفس از کمال است ، پس آن عمل که بظاهر خوب شمرده می شود ، در حقیقت نمی تواند خوب باشد . خلاصه مطلب اینکه اگر انسان نبود ، خوبی و بدی هم نبود .
حال که خوبی و بدی اموری نسبی و اعتباری هستند و حقیقت ندارند و نیز گفته شد که انسان اسیر خواهشها و عواطف و بی اختیار و تابع جبر علیت است ، پس اخلاق چگونه می تواند ممکن شود ؟
 


هدف از اخلاق ، رسیدن به کمال و سعادت است . نخستین پایه فضیلت کوشش برای بقا و حفظ نفس است . این امر از طبیعت انسان است و عمل برخلاف طبیعت معقول نیست . پس این حق طبیعی انسان می باشد .
بنابراین هرچه موافق این منظور واقع شود ، سودمند است و موجب نزدیک شدن به کمال و لذت می شود و انسان خواهان آن است ؛ پس خوب شمرده می شود و هرچه مخالف این منظور باشد ، زیانمند است و سبب نقصان و دوری از کمال و رنج می شود و انسان از آن گریزان است ؛ پس بد شمرده می شود . بنابراین همانطور که قبلا گفته شد ، نفس خواهان خوب و گریزان از بد نیست ؛ بلکه برعکس است ؛ هرچه نفس می خواهد ، خوب شمرده می شود و هرچه نفس از آن گریزان است ، بد خوانده می شود .
پس معیار خوبی و بدی ، سود و زیان شخصی است و انسان باید آنچه را که به سود اوست بخواهد و از آنچه موجب زیان اوست بگریزد .
هر عاطفه و عملی که موجب افزایش قوای انسان به طرف کمال شود ، موجب لذت است و اگر سبب دورشدنش از کمال و ضعف قوا شود ، موجب رنج است . پس سعادت ، حضور لذت و نبود رنج است .
اما همانطور که قبلا تعریف شد ، لذت و رنج اموری نسبی هستند و انتقالند ؛ نتیجه اینکه هر عاطفه و عملی آن گاه خوب یا بد است که قدرت انسان را افزایش دهد یا پایین آورد . « مقصود من از فضیلت و قدرت چیز واحدی است » .
همه فضایل متضمن توانایی و قدرتند . هر صفتی که متضمن ضعف باشد ، نکوهیده است ؛ مانند شکسته نفسی ،خودستایی و تملق . به همین شکل هر روش اخلاقی که شخص را به رنج و ضعف و ناتوانی وادار کند ، فاقد ارزش است ؛ مانند ریاضت کشی شدید و نیز کسانی هم که به امید بهشت و پاداش یا ترس از دوزخ و کیفر خود را مقید به احوالی می کنند و زهد و عبادت در پیش می گیرند و تحمل سختی می نمایند یا مرتکب ازخودگذشتگی می شوند ، علاوه بر اینکه فضیلتشان در حد فضیلت و درستکاری کسانی است که از ترس مجازات قانون از نادرستی دوری می جویند ، از آنجا که اعمالشان متضمن ضعف و تحمل رنج است ، ممکن نیست خوب باشند و در حقیقت استفاده از چنین روشها و اعمال برای جلوگیری هواهای نفسانی ، دفع فسادی با فساد دیگر است .
بنابراین از لذتها در حد اعتدال و آن اندازه که برای سلامتی بدن لازم است و تا حدی که موجب افراط نشود و از توانایی انسان نکاهد ؛ بلکه افزایش دهد و به کمال برساند ، باید برخوردار شد .
پس خلاصه مطلب اینکه « اساس فضیلت چیزی جز کوشش برای حفظ نفس نیست و سعادت شخص در توانایی اوست برای این کار » .
بنابراین نتیجه چنین اخلاقی خودخواهی است نه ازخودگذشتگی ؛ اما خودخواهی ضروری ، موجه و معقول و همانطور که پس از این گفته خواهد شد ، با غیرخواهی منافاتی ندارد .
گفته شد که انسان تابع جبر علیت است و اختیاری ندارد . اما اسپینوزا معتقد است که برای انسان می توان آزادی و اختیاری نسبی تعریف کرد که می تواند از آن برخوردار شود . اعمال انسان دو نوع هستند :
یک نوع اعمالی هستند که تنها ذات و طبیعت انسان علت آنها نیست ؛ بلکه از علل خارجی نشأت می گیرند و بر او تحمیل می شوند و از اختیار بدور و اجباری و برده وارند و « انفعال » نامیده می شوند . دلیل این اعمال دانش و آگاهی جزیی و ناقص است . نوع دیگر اعمالی هستند که تنها ذات و طبیعت انسان علت آنها است و در آنها مستقل می باشد و « فعل » نامیده می شوند . دلیل این اعمال دانش و آگاهی کلی و کامل است و این تنها آزادی و اختیاری است که می توان برای انسان تعریف کرد و هرچه انسان در اعمالش کمتر تابع امور خارجی باشد ، آزادیش بیشتر است.
بنابراین عواطف انسان که منشأ اعمال او هستند ، دو نوعند : بعضی منفعلند و بعضی فعال .
عواطف منفعل با تصوراتی ناقص همراه هستند و فقط جزیی از وضع کلی را نشان می دهند و اعمالی که در این حالت برآیند ، پاسخی به جزیی از وضع کلی هستند ؛ یعنی از آگاهی جزیی و محدود برمی خیزند و موجب بندگی و بی اختیاری هستند و مایه اختلاف و دوری و دشمنی انسانها می شوند .
اما عواطف فعال وابسته به تصوراتی روشن هستند ؛ زیرا از عقل برمی خیزند . عقل و فکر تمام زوایای یک وضع را بررسی می کنند و موجب تصور کامل و مشاهده وضع کلی می شوند و اعمالی که در این حالت برآیند ، پاسخی به وضع کلی هستند ؛ یعنی از دانش و آگاهی کلی و کامل برمی خیزند و مایه آزادی هستند و موجب اتحاد و نزدیکی و دوستی انسانها می شوند .
« اگر خواهشها از تصورات ناقص برخیزد ، شهوات است ؛ و اگر از تصورات کامل تولید گردد ، فضایل است » .
نتیجه اینکه انسان تنها در اعمالی که از عقل و دانش برمی خیزند ، آزاد و مختار است و در جهت کمال می رود و دارای قدرت می شود و تنها لذات عقلی هستند که مایه سعادت جاودانیند و هرچه مانع عقل و دانش شود ، موجب بندگی است .
پس وسیله تشخیص خوب و بد و سود و زیان و سرچشمه آزادی و سعادت ، عقل و دانایی می باشد . به عبارت دیگر ، پایه فضیلت عقل و دانایی است . ( این همان نظر
سقراط و افلاطون درباره اخلاق و فضیلت است )
 


چنین انسانی دارای شخصیتی قوی و مسلط بر شهوات است و آنچه را که بر خود نمی پسندد ، بر دیگران نیز روا نمی دارد و نسبت به همنوعان خود با بزرگواری و آزادگی رفتار می کند . او می داند که می توان کینه را با محبت از بین برد تا کینه را با کینه متقابل ؛ زیرا کینه با کینه متقابل شدیدتر می شود و همچنین کینه نشانه ضعف و متضمن رنج است و در نتیجه نشانه دوری از کمال است . او با سلاح محبت مبارزه می کند و در این راه با اطمینان و لذت به مبارزه می پردازد و آنها که مغلوب او می شوند ، با خوشی و لذت تسلیم می گردند .
« بر نفوس و عقول نمی توان با اسلحه حکومت کرد فقط می توان آنها را با علو همت و عظمت روح رام کرد » .
او می داند که اتحاد انسانها مایه قدرت است و وجود دیگران برای وجود خودش سودمند می باشد و سود او در سود دیگران است ؛ پس خوبی همنوعان را می خواهد . پس آن خودخواهی که در ابتدا بیان شد ، با غیرخواهی و نوعدوستی منافاتی ندارد .
بنابرآنچه گفته شد ، اسپینوزا در فلسفه اخلاق خود ، مبانی و روشها و فلسفه های مختلف اخلاقی و بظاهر مخالف را یکجا با هم جمع کرده و هماهنگ ساخته است .
با این حال این آزادی که تعریف شد ، نسبی است و به معنای آزادی از قانون علیت و یا خواهشها نیست ؛ بلکه به معنای آزادی از انفعالات است . پس جبر علی همچنان برقرار است . اما جبر علی نیز می تواند به اخلاق کمک کند و توجه به آن موجب آگاهی بیشتر برای انسان شود . « بی وقفه تلاش کرده ام که کسی را استهزا نکنم ، از چیزی شکوه نکنم ، انسانها را بخاطر اعمالشان تحقیر نکنم ، فقط بفهمم » .
همچنین با وجود جبر ، هرگونه تعلیم و تربیت و دستورهای اجتماعی همچنان برقرار است ؛ چون همین سلسله اوامر و نواهی هستند که بر روح افراد تأثیر گذاشته و علت و تعیین کننده رفتار و اعمال آنها در آینده هستند .
 


سیاست


اسپینوزا در نظراتی که در فلسفه سیاسی خود ابراز کرده است ، پیشرو است . در وضع طبیعی یک قرارداد اجتماعی و همگانی خیر و شر وجود ندارد و از میان انسانها که اسیر نفسانیاتند ، هرکس فقط سود خود را خواهان است و خیر و شر را بر طبق سود و هوس خود تعیین می کند . اما چون افراد به تنهایی قدرت دفاع از خویش و برآوردن ضروریات زندگی را ندارند و در مقابل قوای طبیعت عاجزند ، به تشکیلات اجتماعی می گرایند و راضی به همکاری با یکدیگر می شوند تا آنچه را که در حالت انفراد نمی توانند به دست بیاورند ، در زندگی اجتماعی جستجو کنند و این همکاری بتدریج سبب تقویت غرایز اجتماعی می شود . فقط در یک دولت و وضع اجتماعی است که برطبق قرارداد عمومی ، مفاهیم خیر و شر اجتماعی تعریف می گردند .
با این حال انسانها ذاتا اجتماعی نیستند ؛ بلکه باید برای آن آماده شوند .
همچنانکه در متافیزیک ، عقل قوانین چیزها را درک می کند و در اخلاق میان عواطف قوانین خاص آنها را برقرار می سازد ، در سیاست هم قانونی که طبق اصول و ضوابط عقل است ، نسبت و ارتباط افراد با یکدیگر را تعیین می کند . قدرت عمومی ، قدرت فرد را محدود می کند تا آنجا که قدرت خود را تنها تا جایی می تواند اعمال کند که با آزادی دیگران سازگار باشد و از اینجا حقوق فرد مطرح می شود .
اما حکومت و قوانین نباید مانع آزادی باشند ؛ بلکه اختیارات حکومت هم باید محدود باشد و باید برطبق قوانینی که عقل حکم می کند ، عمل کند .هدف نهایی حکومت نباید مطیع کردن و محدود کردن مردم از راه وحشت و ترس باشد ؛ بلکه هدف آن باید آزاد ساختن مردم از ترس باشد . نقش حکومت تضمین امنیت افراد و حمایت از حقوق طبیعی انسانها است .
هدف نهایی حکومت این نیست که انسان را از موجودی صاحب خرد و اندیشه به چارپایی بدون عقل تبدیل کند ؛ بلکه هدف آن باید حمایت از فرد باشد تا روح و جسم خود را در امنیت تمام بپرورند وعقل و فکر خود را آزادانه به کار بندند و نگذارد که قدرت مردم در راه دشمنی با یکدیگر مصرف شود و مورد ظلم قرار گیرند . پس هدف اصلی از حکومت ، آزادی است .
حکومت باید آزادی کامل اندیشه و عقیده را به رسمیت بشناسد . هرچه حکومت در منع آزادی گفتار بیشتر سعی کند ، لجاجت و پافشاری مردم در مقاومت بیشتر می گردد . این مقاومت از طرف مردم فرومایه نیست ؛ بلکه از طرف صاحبان شخصیت قوی و با فضیلت و آزاد است . « بطور کلی طبیعت مردم چنان است که اگر چیزی را حق دانستند ، ولی حکومت آن را مخالف قانون شمرد ، با بی صبری و سرسختی در برابر حکومت مقاومت می کنند . ... در چنین حالتی نقض قانون و بی احترامی به آن را زشت نمی شمرند ؛ بلکه جایز می دانند و آنچه از دستشان در مخالفت با حکومت برآید ، کوتاهی نمی کنند » .
تحت حکومت فردی و استبدادی ممکن است صلح و اتحاد بهتر برقرار شود ؛ اما « اگر بردگی و توحش و ستمکاری را بتوان صلح و اتحاد نامید ، چیزی بدتر از صلح و اتحاد نیست . ... پس آنچه در زیر حکومت فردی و استبدادی به دست می آید ، بندگی است نه صلح و امنیت » .
با این حال آزادی اندیشه و آزادی عمل به آن تفاوت دارند . افراد باید این آزادی را داشته باشند تا هرگونه می خواهند فکر کنند ، اما اعمالشان باید در چهارچوب قوانین حکومتی باشد .
حکومت باید بر اعمال نظارت کند ؛ اما اجازه ندارد که بر افکار و اندیشه ها مسلط شود . اما چون همه یکسان فکر نمی کنند ، رأی اکثریت قدرت قانونی پیدا می کند . وضع اکثریت عامه همیشه ناپایدار است و بر امواج احساسات قرار دارد نه عقل . اما دموکراسی با وجود معایبی که دارد ، معقولترین شکل حکومت است .
ولی دموکراسی باید تلاش کند که حکومت را به دست افراد صاحب مهارت و تربیت و شایستگی بسپارد .
 


سعادت


پس هدف انسان به دست آوردن شناخت و تصورات روشن و کامل درباره چیزها ، خواهشها و اشخاص است . اما شناخت کامل حقایق ، بدون شناخت و تصور خدا که کاملترین تصورات است به دست نمی آید . خدا وجودی است که هیچ ارتباطی با هیچ چیز دیگری ندارد ؛ چون خودش همه چیز است .
گفته شد که بالاترین علم برای انسان ، شهود عقلی است که بر امور بسیط و ثابت تعلق می گیرد و در آن معلوم بطور مستقیم و بدون نیاز به واسطه و دانستن امر دیگری که نیازمند و در ارتباط با آن باشد ،کشف می شود . پس شناخت خدا به شهود حاصل می شود . اما رسیدن به این قدرت شناخت ، بسته به تفکر استدلالی و فعالیت عقلی دارد و هرچه به این امر بیشتر بپردازد ، عقل ورزیده تر و قدرت شهود بیشتر می شود . در این حالت به هرچه بنگرد ، آن را در سیر و چشم انداز ابدیش درک می کند . خودش و همه چیز را در خدا می بیند و خدا را در همه چیز می بیند . چون این حقیقت ابدی و نامحدود را مستقیما کشف کرد ، نسبت به غیر آن و امور جزیی حالت بی نیازی به او دست می دهد و تنها متوجه به امر واحد و ابدی است که همان « عشق عقلانی به خدا » است .
این عشق از نوع عواطف انفعالی نیست ؛ چون ناشی از علم کامل و متوجه علت اصلی و حقیقی همه امور است .
شناخت خدا و عشق به او مایه آزادی و سعادت و مقدمه فضایل است و تنها عاملی است که انسانها را به یکدیگر می پیوندد .
بقای روح به این علت است که روح حقیقت انسان است و حقایق موجودات همه در علم خدا هستند و علم خدا ابدی است ؛ پس ارواح هم در علم خدا ابدی هستند . به عبارت دیگر ، همه ارواح اجزاء خدا هستند و خدا ابدی است ؛ پس ارواح هم ابدی هستند .
با نابودی جسم ، قسمتی از روح انسان باقی و جاودان می ماند . این قسمت ابدی ، همان قسمتی است که چیزها را از چشم انداز ابدیت درک می کند و هرچه کوشش برای این گونه درک چیزها بیشتر باشد ،قدرت عقل افزایش یافته و جنبه باقی روح بیشتر می شود . در نتیجه بیشتر در ذات خدا شریک می شود .
از این رو عشق عقلانی به خدا مایه زندگی ابدی و پانهادن به قلمروی شادمانی است . هدف نهایی انسان خردمند و بالاترین سعادت او ، دیدن جهان به آن گونه است که خدا آن را « از چشم انداز ابدیت » می بیند .


لیست کل یادداشت های این وبلاگ


موزیک

 
منوى اصلى

خانه v
شناسنامه v
پارسی بلاگv
پست الکترونیک v
 RSS  v

مدیر سایت

عواطف و اخلاق - ایده های اخلاقی  نوین
رحمان
شهرستان اسفراین

لوگوى وبلاگ

عواطف و اخلاق - ایده های اخلاقی  نوین

پیوندهای روزانه

template designed by esfarayen